این اتفاق برای هرکسی ممکن است بیفتد که با یک فیلم، قطعه‌ای موسیقی، یا یک کتاب، ارتباطی درونی پیدا کند. یک‌نوع هماغوشی و همراهی‌ی خاموش که هیچ ربطی به ارزش هنری آن ندارد. یا یک همذات‌پنداری عمیق با شخصیتی داستانی. شخصیتی که خیلی به تو نزدیک است، همه چیزش. افکارش، نحوه‌ی حرف‌زدنش، سبک زندگی‌اش و حتا نحوه‌ی رفتار دیگران با خودش.

شاخصه های بارز اکثر رمان های موراکامی از جمله یک قطعه موسیقی مشهور ("لو مل دو پی" از آلبوم "سال های زیارت" اثر فرانتس لیست)، فضای ابهام آمیز و معما گونه حاکم بر داستان و رویاهای هوس بازانه شخصیت های داستان در این رمان نیز به چشم می خورد. طرح کلی داستان و نحوه روایت آن مانند سایر کتاب های موراکامی که پیشتر از این نویسنده خوانده ام برایم جذاب و پرکشش بود

نقل قول از کتاب( "می توانی روی خاطره ها سرپوش بگذاری، یا چه می دانم، سرکوبشان کنی، ولی نمی توانی تاریخی را که این خاطرات را شکل داده پاک کنی. هر چی باشد، این یادت بماند، تاریخ را نه می شود پاک کرد نه عوض. مثل این است که بخواهی خودت را نابود کنی...")
یک جاهایی از کتاب سانسور شده بود که با این علامت {...} مشخص کرده بودند. به نظرم کار خوبی بود که نشان می‌داد کجاهای کتاب سانسور شده، هرچند آخرش معلوم نبود یک کلمه است یا چند خط. امیدوارم روزی برسد که کتاب‌ها را بدون سانسور بخوانم و نگاه و کلمه‌های واقعی نویسنده را ببینیم، نه فقط آن بخشی از نویسنده که سانسورچی برای ما تصمیم می‌گیرد
بی اغراق میتونم بگم من غرق شخصیت های داستان های موراکامی میشم و انگار هاله ای ازشون تو اطرافم پر میشه یجور سورئال که خودش میگه که همیشه قاطی داستان هاش هست دید آدم رو به انسان ها یا بهتر بگم شخصیت های اطرافت عوض میکنه،چه زمانی که فقط ازش داستان کوتاه خونده بودم و جذب نشده بودم چه شخصیت های داستان بلندا، مخصوصا تو این کتاب من شخصیت سوروکوتازاکی رو خیلی تو اطرافم و خودم دیدم تو خیابون تو عکس آدما تو شیشه مترو تو اتوبوس، رهگذری که سال هاس میشناسمش و اونی که تابحال باهاش هم کلام نشدم یجورایی درگیر آدما میکنت موراکامی.تو این کتاب فهمیدم چطور کسی که بنظرش نه آدم خاصی هست نه کار خاصی کرده نه دچار یاس فلسفی و روشنفکری هست چجوری میتونه جهان بینی به این عظیمی داشته بشه چطور میتونه به پوچی تو زندگیش برسه که حتی به روی خودش هم نیاره چطور میشه یه آدم عادی بود و عادی نبود. چطور میشه یچیز به ظاهر ساده برای یه آدمی انقدر بزرگ باشه چطور شخصیت آدم ها انقدر لایه لایه اس که خودش هم ازش خبر نداره، چجوری عمق حرف آدما تو چشماشون هست چطور میشه به شلوغی قطار و ازدحام آدما علاقه مند بود چطور میشه اینهمه احساسات متضاد تو یه آدم باشه،مثلا در مورد خودم فهمیدم چرا دوست و رفیق بچگیت رفت اونجوری شده بودی بزرگ شده بودی احتمالا...

در صورتی که تمایل دارید این کتاب را مطالعه کنید میتوانید بر روی لینک زیر کلیک کنید

http://opizo.com/bxVxn4