در سال 1908 آدولف هیتلر جوانی بود پشتِ کنکور ورودی مدرسه ی عالی هنرهای زیبا تا نقاش شود. آدولف هیتلر در کنکور ورودی قبول نشد . هرگز نتوانست به آنجه که آرزو داشت، نقاش شدن دست بیابد. برای لحظه ای تصور کنید، اگر آدولف هیتلر در این کنکور ورودی قبول می شد، چه اتفاقی می افتاد ؟ جهان چگونه جهانی می بود ؟
این کتاب را چندین و چند بار باید خواند، باید روانشناسی فاشیسم را در آن دنبال کرد
رمان "سهم دیگری" یکی دیگه از رمان های خاص اشمیته،در این رمان اشمیت با بهره بردن از تکنیک جایگزینی زمان به روایت بیوگرافیک زندگی ادلف هیتلر در سیر شخصیت واقعی و خیالیش پرداخته.تشخیص نقطه ی خاصی در زندگی هیتلر در دوره ی جوانیش و ریشه یابی بحران های شخصیتیش و طرح سوالهایی مثل:
ارتباط هیتلر با دکتر فروید به عنوان پدیدآورنده ی علم روانکاوی موجب شد که هیتلر جوان در بحران شرایط و محیط خودش رو اون طور که باید بشناسه و به زندگی بر گرده.اشمیت در باره ی رد شدن هیتلر از مدرسه هنر های زیبا می گه:
هیتلر تنها قربانی شکست خودش نیست، بلکه قربانی تحلیلِ از شکستش هم هست . زمانی که او در امتحان ورودی موفق نمی شود، نمی تواند به درستی خطای خود را تجزیه و تحلیل کند . به جای پذیرش این که به اندازه ی کافی کار نکرده است، نتیجه می گیرد که نابغه یی است که حقش را خورد ه اند .
هذیانِ اول .اولین انزوا. نخستین دَمِ پارانویا.
تنها شکست در هنرهای زیبا نیست که او را شکل م یدهد، بلکه به همان میزان نوع برداشتِ خودش (عدم پذیرش) است که این اثر را از خود باقی می گذارد.
قسمت هایی از کتاب:
آن ها نمی دانستند که نه یک سیاست مدار، بلکه هنرمندی را برگزیده بودند.یعنی نقطه ی عکس سیاست مدار.هنرمند به واقعیت تسلیم نمی شود،می آفریند.چون هنرمند از واقعیت بیزار است،از سر غیظ آن را خلق می کند.در حالت عادی هنرمندان به قدرت دسترسی ندارد:آن ها با آشتی دادن تخیلات و واقعیات در آثارشان خود را پیش از آن ساخته اند.هیتلر به قدرت دست می انداخت چون هنرمندی ناکام بود...
مگر انسان چیست؟ انسان ساخته یی است از انتخاب و شرایط، هیچ کسی قدرت تغییر شرایط حادث شده را ندارد، اما همگان در مورد انتخابشان صاحب قدرتند...
تبه کاران ایثارگر ویرانی هایی فوق تصور از خود به جا می گذراند، چرا که هیچ چیز آن ها را متوقف نخواهد کرد . نه لذت، نه انباشتن معده، نه پول و نه شکوه و افتخارات. چرا؟ چون که تبه کاران ایثارگر تنها به دیگران می اندیشند، آن ها محدوده های تبه کاریِ شخصی و خصوصی را پشت سر می گذراند، آن ها صاحب موفقیت ها اجتماعی بزرگ خواهند شد . موسولینی، فرانکو یا استالین خود را رسولانی برای انجام مأموریتی احساس می کنند، آن ها از نظر خودشان تنها برای نفع عمومی کار می کنند، آن ها یقین پیدا کرده اند که با ازمیان برداشتنِ آزادی ها، با زندانی کردن مخالفان شان، حتا با تیرباران کردن آن ها، به کاری خوب دست می زنند.
آن ها دیگر سهمی برای دیگری نمی بینند . دستانِ آغشته به خون خود را با دستمالِ ایده آل هایشان پاک می کنند، نگاهشان را هم چنان به افق آینده می دوزند، قادر نیستند انسان را در اندازه ی انسان، همان طور که هست ببینند، به مردمانشان وعده ی آیند ه یی بهتر را می دهند درحالی که آن ها را در سخت ترین شرایط فرو
می برند. و هیچ، هیچ چیز هرگز در تقابل با آن ها حقانیت ندارد، چرا که آن ها همواره پیشاپیش برحقند . آن ها می دانند. این عقایدشان نیست که کشنده است، بلکه نوع رابطه یی است که با عقایدشان برقرار می کنند:
آن که یقین دارد فردی مسلح است . و اگر مورد مخالفت قرار بگیرد، در لحظه قاتل است. او شک را می کُشد. اعتقادش به او قدرتی می دهد تا هرچیزی را بدون گفت وگو و بی پشیمانیِ رد کند. با آتش بار می اندیشد و با توپخانه تصدیق می کند. بزرگ ترین دردسر نه ارتباطی به هوش و ادراک دارد و نه حماقت . هالویی که تردید دارد کم خطرتر از کودنی است که می داند. اشتباه برای هرکسی می تواند پیش بیاید، نابغه هم درست مثل عقب افتاده ی ذهنی اشتباه می کند، و اشتبا ه نیست که خطرناک است . بلکه خطر، فناتیسم آن کسی است که باور دارد اشتباه نمی کند .
تبه کاران ایثارگری که صاحبِ نظریه یی، سیستمی توضیح گر و یا ایمانی درخود هستند، قادرند بشریت را در جنونِ منزه طلبی شان به جاهای بسیار خطرناکی سوق دهند. او که می خواهد نقش فرشته را داشته باشد، دیو از آب در می آید
این کتاب را چندین و چند بار باید خواند، باید روانشناسی فاشیسم را در آن دنبال کرد
رمان "سهم دیگری" یکی دیگه از رمان های خاص اشمیته،در این رمان اشمیت با بهره بردن از تکنیک جایگزینی زمان به روایت بیوگرافیک زندگی ادلف هیتلر در سیر شخصیت واقعی و خیالیش پرداخته.تشخیص نقطه ی خاصی در زندگی هیتلر در دوره ی جوانیش و ریشه یابی بحران های شخصیتیش و طرح سوالهایی مثل:
چه اتفاقی می افتاد اگر که مدرسه ی عالی هنرهای زیبا تصمیمی متفاوت گرفته بود؟
چه می شد اگر در آن لحظه ی خاص، هیئت داوران آدولف هیتلر را میپذیرفت؟این دقیقه می توانست مسیر یک زندگی را تغییر دهد، اما به همین روال می توانست جهان را به سمتی متفاوت هدایت کند.
قرن بیستم بدون نازیسم چه گونه می بود؟
آیا جنگ دوم جهانی به وقوع می پیوست؟
آیا پنجاه و پنج میلیون انسان، از جمله شش میلیون یهودی، در جهانی که آدولف هیتلر تنها یک نقاش بود، کشته می شدند؟رویای پذیرفته شدن در مدرسه ی هنرهای زیبای وین در این داستان برای هیتلر به حقیقت می پیونده و این مرحله، امیدی رو به زندگی هیتلر وارد می کنه که شکست ها و عقده های ریشه دار از دوران کودکی حل می شن و شخصیتی انسانی بهش می دن.چیزی که در شخصیت واقعی هیتلر هیچ وقت حل نشد و این گره روانی در وی سخت تر پیش رفت تا اینکه اون رو به جنون رسوند.
ارتباط هیتلر با دکتر فروید به عنوان پدیدآورنده ی علم روانکاوی موجب شد که هیتلر جوان در بحران شرایط و محیط خودش رو اون طور که باید بشناسه و به زندگی بر گرده.اشمیت در باره ی رد شدن هیتلر از مدرسه هنر های زیبا می گه:
هیتلر تنها قربانی شکست خودش نیست، بلکه قربانی تحلیلِ از شکستش هم هست . زمانی که او در امتحان ورودی موفق نمی شود، نمی تواند به درستی خطای خود را تجزیه و تحلیل کند . به جای پذیرش این که به اندازه ی کافی کار نکرده است، نتیجه می گیرد که نابغه یی است که حقش را خورد ه اند .
هذیانِ اول .اولین انزوا. نخستین دَمِ پارانویا.
تنها شکست در هنرهای زیبا نیست که او را شکل م یدهد، بلکه به همان میزان نوع برداشتِ خودش (عدم پذیرش) است که این اثر را از خود باقی می گذارد.
قسمت هایی از کتاب:
آن ها نمی دانستند که نه یک سیاست مدار، بلکه هنرمندی را برگزیده بودند.یعنی نقطه ی عکس سیاست مدار.هنرمند به واقعیت تسلیم نمی شود،می آفریند.چون هنرمند از واقعیت بیزار است،از سر غیظ آن را خلق می کند.در حالت عادی هنرمندان به قدرت دسترسی ندارد:آن ها با آشتی دادن تخیلات و واقعیات در آثارشان خود را پیش از آن ساخته اند.هیتلر به قدرت دست می انداخت چون هنرمندی ناکام بود...
مگر انسان چیست؟ انسان ساخته یی است از انتخاب و شرایط، هیچ کسی قدرت تغییر شرایط حادث شده را ندارد، اما همگان در مورد انتخابشان صاحب قدرتند...
تبه کاران ایثارگر ویرانی هایی فوق تصور از خود به جا می گذراند، چرا که هیچ چیز آن ها را متوقف نخواهد کرد . نه لذت، نه انباشتن معده، نه پول و نه شکوه و افتخارات. چرا؟ چون که تبه کاران ایثارگر تنها به دیگران می اندیشند، آن ها محدوده های تبه کاریِ شخصی و خصوصی را پشت سر می گذراند، آن ها صاحب موفقیت ها اجتماعی بزرگ خواهند شد . موسولینی، فرانکو یا استالین خود را رسولانی برای انجام مأموریتی احساس می کنند، آن ها از نظر خودشان تنها برای نفع عمومی کار می کنند، آن ها یقین پیدا کرده اند که با ازمیان برداشتنِ آزادی ها، با زندانی کردن مخالفان شان، حتا با تیرباران کردن آن ها، به کاری خوب دست می زنند.
آن ها دیگر سهمی برای دیگری نمی بینند . دستانِ آغشته به خون خود را با دستمالِ ایده آل هایشان پاک می کنند، نگاهشان را هم چنان به افق آینده می دوزند، قادر نیستند انسان را در اندازه ی انسان، همان طور که هست ببینند، به مردمانشان وعده ی آیند ه یی بهتر را می دهند درحالی که آن ها را در سخت ترین شرایط فرو
می برند. و هیچ، هیچ چیز هرگز در تقابل با آن ها حقانیت ندارد، چرا که آن ها همواره پیشاپیش برحقند . آن ها می دانند. این عقایدشان نیست که کشنده است، بلکه نوع رابطه یی است که با عقایدشان برقرار می کنند:
آن که یقین دارد فردی مسلح است . و اگر مورد مخالفت قرار بگیرد، در لحظه قاتل است. او شک را می کُشد. اعتقادش به او قدرتی می دهد تا هرچیزی را بدون گفت وگو و بی پشیمانیِ رد کند. با آتش بار می اندیشد و با توپخانه تصدیق می کند. بزرگ ترین دردسر نه ارتباطی به هوش و ادراک دارد و نه حماقت . هالویی که تردید دارد کم خطرتر از کودنی است که می داند. اشتباه برای هرکسی می تواند پیش بیاید، نابغه هم درست مثل عقب افتاده ی ذهنی اشتباه می کند، و اشتبا ه نیست که خطرناک است . بلکه خطر، فناتیسم آن کسی است که باور دارد اشتباه نمی کند .
تبه کاران ایثارگری که صاحبِ نظریه یی، سیستمی توضیح گر و یا ایمانی درخود هستند، قادرند بشریت را در جنونِ منزه طلبی شان به جاهای بسیار خطرناکی سوق دهند. او که می خواهد نقش فرشته را داشته باشد، دیو از آب در می آید
در صورتی که تمایل دارید این کتاب را مطالعه کنید میتوانید بر روی لینک زیر کلیک کنید